اطلاع رسانی و ارتباطات /حمیدرضا نجفی
در مطالب قبل، از ماجرای یک مینیاتور - شروع به کار و روشی که برای «تعیین عناصر تصویری به هنرمند» در نظر گرفته بودم - گفتم. ادامه ماجرا:
ما ۷ شخصیت با طرح هایی ابتدایی داشتیم که باید آنها را در رابطه با هم به شکلی معنادار و توامان زیبا، می چیدیم. این شخصیتها عبارت بودند از:
رنگ پس زمینه
در این داستان، بیشتر نظر بر ماندگاری (علیرغم مرگ)، به شرط پاکی است. بنابراین رنگ اصلی کاغذ مشکی و خطوط دور شخصیتها سفید در نظر گرفته شدند تا این معنی را بیشتر القاء نمایند. در مورد رنگهای آبی و قرمز و زرد در شخصیتها نیز تصمیم گرفته شد از آنها در داخل تصاویر استفاده شود.
عنصر پس زمینه
سوای شخصیتهای داستان، ما در مینیاتور همیشه عناصری طبیعی در حاشیه و پس زمینه ی کار داریم که هم به معنا قوت میبخشند و هم به زیبایی کار و ضمناً جلوی لُختی و خلوتی کار را نیز می گیرند. برای تعیین این عنصر، نگاه من بیشتر معناگرایانه و متمایل به جنبههای مفهومی کار بود. به همین دلیل روی کانسپت «عشق» متمرکز شدم.
در زبان عربی میگویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه " است . گیاه" عشقه " در فارسی " پیچک " نامیده می شود که به هر چیز برسد دور آن میپیچد. وقتی پیچک به یک گیاه دیگر میرسد، آنقدر دور آن میپیچد که کاملا محدود و محصورش میکند و در اختیار خودش می گیرد. خواص عشق نیز مثل پیچک است؛ به دور وجود انسان میپیچد و آنقدر از آن تغذیه میکند تا به فنا و نابودی رود.
از مینیاتوریست خواستم تا فضای خالی را با این گیاه پر کند و به دلیل درگیر بودن شخصیتهای داستان با این مفهوم، این گیاه را به دور دست و پای همه ی آنها بپیچاند.
نحوه چینش شخصیت ها
همان طور که قبلاً اشاره شد، مراحل طی طریق از طلب آغاز و به فقر و فنا ختم می شوند. بنابراین در چینش شخصیتها (فرم های نمادین) این مراحل، می باید این خط سیر رعایت می شد. ما با ۷ عنصر روبرو بودیم که:
۳ عنصر رنگ غالب سرد و سه عنصر دیگر رنگ گرم داشتند و یکی هم هر دو رنگ، به همراه زرد بود ــــــ آخرین مرحله، معرفِ کمال و مهمترین عنصر بود.
بنابراین تصمیم گرفتم که:
آخری را در وسط گذاشته، ۶ شخسیت دیگر را در اطراف آن بچینم ــــــ در هر سمت باید سه عنصر یک رنگ قرار بگیرند. ــــــ به دلیل القای مفهوم کمال، شروع مراحل از پایین به بالا باشد.
اما یک مشکل اساسی داشتم: چون مراحل ۱ و ۲ و ۶ قرمز و مراحل ۳ و ۴ و ۵ آبی بودند، نمیشد آنها را طوری چید که از ۱ شروع و به ۶ و در نهایت به ۷ ختم شوند و خط سیر به این صورت درمی آمد:
بنابراین چارهای نبود، جز این که از تقسیم رنگها در دو طرف پرهیز کنم و شخصیتها را بی توجه به رنگ آنها پشت هم بچینم. اما چگونه؟ …
در اینجا فرم پیچش پیچک به کمکم آمد و این ایده را به من داد که شخصیتها را به ترتیب و طبق الگوی پیچش گیاه ردیف کنم. نتیجه اینطور شد:
بال
هرچند قهرمان های داستان مراحل طریقت عطار، سی مرغ هستند که به طلب مقصود بال و پر می گشایند، اما این درواقع اشارهای به انسان است. لذا برای این که اشاره ی مرغان را با انسان با هم داشته باشم، تصمیم گرفتم همه شخصیتها بال داشته باشند و تم رنگ (آبی، قرمز، زرد)، در داخل بال های آنها اعمال شود.در چهار مرحله ی اول، بال ها به نشانه ی غلبه ی تمایلات جسمانی، رو به پایین گرایش دارند؛ در دو مرحله ی بعدی، به نشانهی غلبه ی بعد معنوی، رو به آسمان و در آخری هم به نشانه ی فقر و فنا، افتاده و همچون قبایی صاحبش را در برگرفته است.
چهره
یکی از چالش های من در تعیین چهره اشخاص بود. نخست اینکه همه مرد انتخاب شدند، زیرا اصولاً در ادبیات ما، عاشق مرد است. قبلاً هر مرحله را به تناسب دوره ای از سن آدمی تعبیر کرده بودم. با وجود این، تصمیم گرفتم همه را هم سن و سن هم تعیین کنم. زیرا هر فرد ممکن است سوای سن و سال، در یکی از این مراحل گیر کند و از رسیدن به مقصد بازماند؛ چیزی که عطار آن را به روشنی در اشعارش بیان نموده است:
آخر الامر از میان آن سپاه/کم رهی ره برد تا آن پیش گاه/ زان همه مرغ اندکی آنجا رسید/از هزاران کس یکی آنجا رسید/ باز بعضی غرقه دریا شدند/باز بعضی محو و ناپیدا شدند/ باز بعضی بر سر کوه بلند/تشنه جان دادند در گرم و گزند/ باز بعضی را ز تف آفتاب/گشت پرها سوخته، دلها کباب/ باز بعضی را پلنگ و شیر راه /کرد در یک دم به رسوایی تباه/ باز بعضی نیز غایب ماندند/در کف ذات المخالب ماندند/ باز بعضی در بیابان خشک لب/تشنه در گرما بمردند از تعب/ باز بعضی ز آرزوی دانه ای/خویش را کشتند چون دیوانه ای/ باز بعضی سخت رنجور آمدند/ باز پس ماندند و مهجور آمدند/باز بعضی در عجایبهای راه/ باز استادند هم بر جایگاه/ باز بعضی در تماشای طرب/ تن فرو دادند فارغ از طلب/ عاقبت از صد هزاران تا یکی/بیش نرسیدند آنجا اندکی/ عالمی پر مرغ می بردند راه/بیش نرسیدند سی آن جایگاه
آتش
در بالای سر شخصیت مرحلهی آخر، هم به نشانه ی سوختن است، هم نور افروختن و هم به سوی کمال (آسمان) سربرداشتن.
نتیجه
پس از تعیین همه ی این موارد و تعاملات بعدی با مینیاتوریست، اثری خلق شد که مانند هر مینیاتور دیگری جبنه ی روایی دارد، اما در «فرم ارایه» تک تک عناصر برنامه ریزی شده است:
شناسنامه اثر
نام: منطقالطیر عطار
هنرمند: محمود نبی
شماره ثبت اثر: ۱۰۹۹۷۰۸۷۶ به تاریخ 11.07.2010
ابعاد: ۵/ ۳۳ در ۵/ ۳۳ سانتی متر
مینیاتور روی مقوا با کاربرد طلا در کار
اطلاع رسانی و ارتباطات /حمیدرضا نجفی
در مطلب قبل، از ماجرای یک مینیاتور - شروع به کار و روشی که برای «تعیین عناصر تصویری به هنرمند» در نظر گرفته شده بود- گفتیم. ادامه ماجرا:
وادی چهارم: استغنا
هفت دریا یک شَمَر اینجا بود/ هفت اخگر یک شرر اینجا بود/ هشت جنت نیز اینجا مرده ای است/ هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است
برداشت: به نظر میرسد مقصود، «میانسالی» باشد؛ وقتی جوانی رو به افول است و قوای جسمانی و دماغی رو به تعادل دارند و نگاه از دنیا طلبی به سمت کمال طلبی گرایش می یابد.
نتیجه: ۱- استغنا و دوری از دنیاطلبی در ادبیات، فرهنگ و نقاشی های ما نماد و سمبل چندان مشخصی از بعد تصویری ندارد. به همین دلیل ژست دوری و رویگردانی انتخاب شد. ۲- به دلیل نگاه به جهان با چشم عقل، رنگ غالب سرد (آبی) و چون تحرک دارد (رویگردانی و دوری)، شخص ایستاده در نظر گرفته شد.
نتیجه کار به این صورت درآمد:
مثلث نشانه شناسی تصویر :
وادی پنجم: توحید
رویها چون زین بیابان درکنند/ جمله سر از یک گریبان برکنند/ گر بسی بینی عدد، گر اندکی/ آن یکی باشد درین ره در یکی/ چون بسی باشد یک اندر یک مدام/ آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام
برداشت: به نظر میرسد مقصود، «کهنسالی» باشد؛ وقتی میانسالی رو به پایان است و قوای جسمانی و دماغی رو به کاهش فراوان میروند و در نتیجه، شخص به فکر فایده و آینده ی زندگی میافتد و چون تحمل پذیرش پایان و پوچی زندگی را ندارد، اعتقادات ماورایی او تقویت میشوند و خداپرستی در او قوت می گیرد.
نتیجه: ۱- نماد توحید و خداپرستی در ادبیات، فرهنگ و نقاشی های ما، سجده یا سر به آسمان برداشتن است. ۲- به دلیل نگاه به آسمان، شخص ایستاده، ولی ساکن در نظر گرفته شد. ۳- برای خداپرستی از روی تعقل، رنگ غالب سرد (آبی) را برگزیدم.
نتیجه کار به این صورت درآمد:
مثلث نشانه شناسی تصویر:
وادی ششم: حیرت
مرد حیران چون رسد این جایگاه/ در تحیر ماند و گم کرده راه/ گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟/ نیستی گویی که هستی یا نه ای؟/ در میانی یا برونی از میان؟/ برکناری یا نهانی یا عیان؟/ فانیی یا باقیی یا هردویی؟/یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟ /گوید: اصلا می ندانم چیز من/ وان ندانم هم ندانم نیز من/ عاشقم اما ندانم بر کیم/ نه مسلمانم نه کافر پس چیم/لیکن از عشقم ندارم آگهی/ هم دلی پر عشق دارم هم تهی"
برداشت: به نظر میرسد مقصود، «انتهای میانسالی» و قبل از مرگ باشد؛ بعد روحانی و جنبه ی معنوی وجود، از بعد جسمانی و جنبه ی مادی پیش میافتد و قوت و قدرتش بیشتر می شود. وجود از نگاه روح به جسم می نگرد؛ پس طبیعی است هر کشش و گرایشی که قبل از آن بعد جسمانی و نگاه مادی در رسیدن به آن نقش داشته (طلب، عشق، معرفت، استغنا و خداپرستی)، به شک و تردید درآید؛ هم باشد و هم نباشد. باشد، چون از قبل به وجود آمده و نباشد و به حساب نیاید، چون نگاه و معیار تغییر کرده. و وجود بین این بود و نبود، حیران است.
نتیجه: ۱- نماد و سمبل حیرت در ادبیات، فرهنگ و نقاشی های ما، انگشت حیرت به دهان گزیدن و چشم خیره داشتن. ۲- حیرت احساسی است که به شخص دست داده، به همین دلیل رنگ قرمز (گرم) برای آن انتخاب شد، شخصیت ایستاده و عضلات نسبتاً منقبض و در تنش.
نتیجه کار:
مثلث نشانه شناسی تصویر:
وادی هفتم: فقر و فنا
بعد ازین وادی فقرست و فنا/ کی بود اینجا سخن گفتن روا؟/ صد هزاران سایهٔ جاوید، تو/ گم شده بینی ز یک خورشید، تو / هر دو عالم نقش آن دریاست بس/ هرکه گوید نیست این سوداست بس/ هرکه در دریای کل گمبوده شد/ دایما گمبودهٔ آسوده شد/ گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟/ لاجرم دیگر قدم را کس نبود/ عود و هیزم چون به آتش در شوند/ هر دو بر یک جای خاکستر شوند/ این به صورت هر دو یکسان باشدت/ در صفت فرق فراوان باشدت/ گر، پلیدی گم شود در بحر کل/در صفات خود فروماند به ذل / لیک اگر، پاکی درین دریا بود/ او چو نبود در میان زیبا بود/ نبود او و او بود، چون باشد این؟/ از خیال عقل بیرون باشد این
برداشت: گویی بیش از آن که اشاره به مرگ به معنای معمولش داشته باشد، به از دست رفتن قوای جسمی اشاره می کند؛ جایی که وجود، سراسر روح میشود و قالب فرسوده ی تن دیگر تحمل وزن روح را ندارد و می سوزد و فقیر میشود و به فنا می رود. اما این نبودن عین بودن است، اگر پاکی در بین باشد.
نتیجه: ۱- نماد و سمبل فقر در ادبیات، فرهنگ و نقاشی های ما، خمیدگی و زرد و زاری است ۲- به دلیل اثری که از مراحل قبل در وجود شخص به عنوان فقر به جا مانده، رنگهای آبی و قرمز با هم، به اتفاق زرد (رنگ فقر) هرسه انتخاب شدند. ۳- آتش و سوختن برای پس زمینه ی سر این شخص به نشانه ای سوختن و فنا و همزمان ره نمایی دیگران (مثل یک شمع) انتخاب شد. ۴-هرچند بخش مادی وجود در فقر و فنا نور می سوزد، ولی این سوختن توأم با نورافشانی است. در مورد عطار، پرتوافشانی در قالب شعر، نوا و صدا دارد. شعر او آهنگین است. از همین رو شخصیت این مرحله، نوازنده ای تصور شد که می سوزد و می نوازد و پرتو حقیقت می افشاند.
نتیجه کار:
مثلث نشانه شناسی تصویر:
ادامه دارد ...
اطلاع رسانی و ارتباطات /حمیدرضا نجفی
ما وقتی بخواهیم معانی و مفاهیم موجود در یک اثر را از راه نشانه شناسی، جزء به جزء بکاویم، کار ساختی پیش رو نداریم: آشنایی با حوزه ی تولید اثر و همزمان، فرمول ها، جداول، تعاریف و مفاهیم نشانه شناسی، در این مورد به ما یاری خواهند رساند. اما اگر بنا باشد عکس این جهت را بپیماییم، بعنی اثری به وجود آوریم که معانی و مفاهیم مورد نظرمان را به خوبی به مخاطب القاء کند، موضوع کمی پیچیده و حساس می شود، زیرا این کار بیش از انکه پیرو منطق و فرمول های مشخص ارتباطی یا نشانه شناسی باشد، از غریزه و طبع هنری و ادبی ما می آید. به عبارت دیگر قابلیتهای ما در «فرم ارایه» است که به «معنا» زندگی میبخشد و در نهایت، منجر به خلق نتیجهای اثربخش از هر دو جنبه می شود.
در سال ۲۰۱۰ یک مینیاتوریست ایرانی (به دلیل خدمتی که در پاریس به او کرده بودم) تابلویی به من پیشنهاد داد؛ منتها تعیین موضوع آن را به خودم سپرد. من که همان موقع به مطالعه ی داستان سی مرغ و هفت شهر عشق عطار مشفول بودم، به او خبر دادم این موضوع را می پسندم. منتها چون برداشتهای شخصی خودم را از این اشعار داشتم، از او فرصت خواستم اجازه دهد عناصر و اجزای تابلو را خودم تعیین کنم و او هم پذیرفت.
برای این کار تصمیم گرفتم اول بخشهای داستان را یک به یک بخوانم و معنای هر کدام را جداگانه به دست آورم و بعد، فرمی نمادین برای آن در نظر بگیرم تا سرآخر با درهم آمیختن این معانی و نمادها، به الگوی نهایی برسم. روال کار به این صورت پیش رفت:
گفت ما را هفت وادی در ره است/ چون گذشتی هفت وادی، درگه است/ وا نیامد در جهان زین راه کس/ نیست از فرسنگ آن آگاه کس/چون نیامد باز کس زین راه دور/ چون دهندت آگهی ای ناصبور؟/چون شدند آن جایگه گم سر به سر / کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
برداشت: ۱- زندگی ما به هفت مرحله تقسیم میشود و در آخر مرگ است. ۲- در هر جهش، راهی به عقب نیست و نمیتوان مراحل را معکوس پیمود.
نتیجه: ۱- عناصر موجود در این تابلو می باید ۷ تا باشند. ۲- حرکت هر کدام به سمت دیگری، باید یک سویه باشد؛ پس باید عناصر را باید طوری پشت سر هم چید که ترتیب داشته باشند و از شماره ۱ شروع و به ۷ ختم شوند.
وادی اول:طلب
ملک اینجا بایدت انداختن/ ملک اینجا بایدت درباختن/ در میان خونت باید آمدن/ وز همه بیرونت باید آمدن/ چون نماند هیچ معلومت به دست/ دل بباید پاک کردن از هرچه هست/ چون دل تو پاک گردد از صفات/ تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
برداشت: مقصود، «تولد» است و به بیرون آمدن از بطن مادر و پاکی و معصومیت در آغاز زندگی اشاره دارد.
نتیجه: ۱- به نظر میرسد عطار مراحل عمر را با امیال غالب در آن مرحله برمی شمرد. به این اعتبار، تولد و کودکی، دوره ی نیاز، خواهش و «طلب»ِ صرف است. ۲- نماد و سمبل طلب در ادبیات، فرهنگ و نقاشی های ما، زانو زدن یا دست را به نیاز دراز کردن است. ۳- به دلیل ناتوانی و وابستگی، مناسبتر به نظر رسید که شخص نشسته باشد. ۴- چون عطار از خون حرف میزند و چون طلب، تمایل و غریزه است، رنگ غالب برای آن فرمز در نظر گرفته شد.
نتیجه ی کار به این صورت درآمد:
مثلث نشانه شناسی تصویر به این شکل خواهد شد:
وادی دوم:عشق
کس درین وادی بجز آتش مباد/ وان که آتش نیست عیشش خوش مباد/ عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرم رو و سوزنده و سرکش بود/ عاقبت اندیش نبود یک زمان/ درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان
برداشت: به نظر میرسد مقصود، «نوجوانی» باشد و آتش و گرمی وجود که مایه و پایه ی میل شدید و سرکشی است.
نتیجه: ۱- نماد و سمبل عشق در ادبیات، فرهنگ و نقاشی های ما، در جایی که معشوق به تصویردرنیاید، جام می و مستی است. ۲- به دلیل تحرک و سرکشی در این دوره، شخصیت ایستاده در نظر گرفته شد. ۳- چون روایت عشق و گرما و احساس است، و چون طلب تمایل و غریزه است، رنگ غالب قرمز برگزیده شد .
نتیجه کار به این صورت درآمد:
مثلث نشانه شناسی تصویر به این شکل خواهد شد:
وادی سوم:معرفت
چون بتابد آفتاب معرفت/ از سپهر این ره عالی صفت/ هر یکی بینا شود بر قدر خویش/ بازیابد در حقیقت صدر خویش/ سر ذراتش همه روشن شود/ گلخن دنیا بر او گلشن شود/ مغز بیند از درون نه پوست او/ خود نبیند ذره ای جز دوست او
برداشت: به نظر میرسد مقصود، «جوانی» است، دورهی پس از تنشهای نوجوانی و مرحلهای است که شخص حرکت را به سمت کشف حقیقت آغاز می کند.
نتیجه: ۱- نماد و سمبل معرفت در ادبیات، فرهنگ و نقاشی های ما، شمع و روشنایی یا سربه زیری و فروتنی است.۲- چون روایت معرفت است و سر در عقل و تدبیر و اندیشه دارد، مناسب به نظر رسید شخص نشسته و توانالیته رنگ آن سرد باشد.
نتیجه کار:
مثلث نشانه شناسی تصویر به این شکل خواهد شد:
ادامه دارد....
اطلاع رسانی و ارتباطات /حمیدرضا نجفی
این روزها، برخورداری از چند اپلیکیشن پیام رسان فوری روی تلفن همراه، عضویت در چند گروه و برخط بودن، زمینهای را فراهم میکند تا به طور خودکار در معرض انواع خبر و گزارش قرار بگیریم؛ مطالبی که نمیتوانیم از درستی یا نادرستی آنها چندان مطمئن باشیم. کمبود وقت مانع از پژوهش درباره راست نمایی پیامها میشود؛ بنابراین برای قضاوت آنها، یا به دانستههای قبلی خود اکتفا می کنیم، یا به فرم ارایه ی مطلب (که متکی بر چند اصل: منابع، گستردگی موضوع، تازگی خبر و … است)، دقت می کنیم . پرواضح است که در این حالت، اگر پیام از تکنیکهای مناسب عرضه (Presentation) برخوردار باشد، میزان باورپذیری ما را بسیار بالا خواهد برد. مثال زیر نمونه ی خوبی در این باره است:
خصوصیات کتابخوان ها
«مطالعات ثابت کرده، کتابخوانها در قیاس با افراد عادی آدمهای خوبتر و باهوشتری هستند و شاید تنها آدمهایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.
بر اساس مطالعاتی که روانشناسان در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام دادهاند، کسانی که رمان میخوانند میان انسانها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، میتوانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.
آنها میتوانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.
تعجبی هم ندارد که کتابخوانها آدمهای بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.کتابخوانها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدمها دسترسی دارند. آنها چیزهایی دیدهاند که غیر کتابخوانها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسانهایی را تجربه کردهاند که شما هرگز آنها را نمی شناسید،انها یاد گرفته اند زن بودن و مرد بودن چیست،فهمیده اند که تماشای رنج دیگران یعنی چه،آنها بسیار از سن شان عاقلترند.»
تجزیه و تحلیل ساختاری متن
اگر این متن را به عنوان یک گزارش علمی در نظر بگیریم، تقریباً تمام عناصر لازم را برای القای علمی بودن محتوا و موضوع آن دارد:
- «مطالعات ثابت کرده» نشانه : علمی، مستند و معتبر بودن نتیجه است.
- «در قیاس با افراد عادی» نشانه این است که: نتیجه بر مبنای پژوهش و بر مبنای مطالعات تطبیقی به دست آمده .
- «کره خاکی» نشانه: گستردگی و فراگیری دامنهی تحقیق است.
- «آدمهای خوبتر و باهوشتری هستند و ارزش عاشق شدن را دارند»: نتیجه ی تحقیق است.
- «مطالعه در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ » نشانه: استمرار و تازگی تحقیق است.
- «تثوری ذهن» نشانه: برخورداری و بکارگیری مفاهیم (Concepts) تحقیق است.
- مابقی متن: بسط و توسعه ی نتیجه ی تحقیق از طریق دریافتهای تجربی است.
- از «تعجبی هم ندارد» به بعد: مشاهدات شخصی به عنوان مثالهایی عینی در تأیید نتیجه ی تحقیق به کار رفته اند.
- واژههای کیفی (خوب تر، باهوش تر، تنها انسانهای ارزشمند برای عاشق شدن، قابلیت همدلی و قضاوت، آدمهای بهتر، قابلیت دسترسی به روح و تجربه دیگران، فهم بالا و عاقل بودن زیاد) موجب تقویت تاثیر بر مخاطب و افزایش باورپذیری او می شوند.
و در نتیجه، بکارگیری این تکنیک ها باعث قابل قبول شدن متن می گردد.